آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

قند عسل های مامان

روزت مبارک

                                        از : آقایان بابا مهدی و محمدصدرا به : خانم مامان طاهره بابا و محمدصدرا امسال به شمایه تبریک ویژه باید بگن : اولین سالی که هم مادری و هم معلم. از طرف محمد صدرا : روزت مبارک مامان خوشگلم از طرف بابا : دوست دارم عزیزم که ........(خصوصی!)                                     &nb...
12 ارديبهشت 1393

اردوهای مدرسه

بعد از عید هرچی به آخر سال تحصیلی نزدیک میشیم اردوهای مدرسه مامان تعدادشون زیاد میشه که مامان هم مجبوره تو همشون باشه. اونجا مامانه و یه عالمه دختر شیطون بلا . بعد از عید شما با مامان و شاگرداش یه روز رفتی اردوگاه ثامن الحجج، دوبار رفتی پارک حجاب، و یه بار هم دشت بهشت . توی این اردوها بچه ها کلی بازی می کنن و بهشون خوش میگذره. مامان با همکاراش مواظب بچه هان و کلی باهم خوش می گذرونن. نکته جالب این که همکارا و حتی شاگردای مامان خیلی حواسشون به شما و مامان هست. نمی ذارن مامان اذیت بشه و خیلی راه بره. مخصوصا خاله سمانه که بدون اون امسال خیلی به مامان سخت سخت سخت میگذشت. مرسی خاله سمانه         ...
11 ارديبهشت 1393

بازارهای سیسمونی مشهد

تقریبا مامان و بابا تا امروز  تمام مراکز سیسمونی مشهد رو دور زدن و گشتن. دیگه حالا که تقریبا آخر خریدای سیسمونی هست، می خوام اینجا لیست این بازارها رو بنویسم با خریدایی که انجام دادیم  :  بازار فردوسی (مفتح) : 2 بار رفتیم که دفعه اول یه عالمه اطلاعات جمع کردیم و دفعه دوم هم یه سری لباس تو خونه ای خریدیم. بازار فردوسی (خسروی) :4 بار رفتیم که یه بار کیف وسایل، کفش، چند تا اسباب بازی(عروسک- جغجغه)، پیشبند و یه سری خرده ریز دیگه خریدیم . اینم عکساش :                              ...
11 ارديبهشت 1393

مامان شکمو

این روزا مامان و بابا به بهونه خرید باقی اسبابای سیسمونی میرن اینور اونور و سعی می کنیم از میدان شهدا رد بشیم تا بریم آبمیوه رضا تا مامان اونجا شیر نارگیل بخوره . هر جای شهر بخوایم بریم یه سر باید اونجا هم بریم. یه شب با آقا جون و مامانی (بابا) بعد از حرم رفتیم که خیلی چسبید. کلی هم سه نفری رفتیم. مامان هم هر وقت آقاجون و مامانی (مامان) اونجا کار داشتن فوری میپرید میرفت، بعد قرار می ذاشتیم می رفتیم آبمیوه رضا. یه شبم دندون دایی امیرمحمد ورم کرده بود که بازم با آقاجون و مامانی (مامان) رفتیم شیرنارگیل خوردیم. فکر کنم بعدن هر موقع تو باشی و از اونجا رد بشیم، یادت بیاد و بگی شیرنارگیل میخوام!!!!!! اونموقع من به یاد این روزا می افتم. ...
9 ارديبهشت 1393

خردادی ها

از همان لحظه که پرستار، نوزاد متولد خردادتان را به دستتان داد چرخهای خود را روغن بزنید و تار عنکبوتهای مغزتان را پاک کنید. با داشتن این بچه از همین الان تا بیست سال آینده باید حواستان خوب جمع باشد و بهتر است از همین حالا که او در گهواره خوابیده است شروع کنید. به زودی یاد می گیرد حرف بزند و راه برود و اگر مراقب نباشید ممکن است همچون ماهی از لای انگشتانتان لیز بخورد. تا حالا سعی کرده اید حبابی را در دست های خود نگه دارید؟ سرشماری های آمریکا نشان می دهد که تعداد دوقلو یا سه قلوهای متولد ماه خرداد بیش از ماههای دیگر است. پس بچه خردادی شما می توانسته دوقلو یا چندقلو باشد. درست است. شاید تعداد انگشتان دست و پای بچه های دیگر ده تا باشد ولی د...
7 ارديبهشت 1393

دکتر، سونوگرافی، مرکز بهداشت، دکتر

دکتر : اولین روز کاری خانم دکتر، مامان رفت تا ببینه مشکلاتی که قبلا گفته بودم خطرناک نباشه، همون دردای قفسه سینه. یه نتیجه آزمایش خون رو هم به خانم دکتر نشون بده. خانم دکتر هم بعد معاینه گفت حال آقا صدرا خوبه خوبه، یه سونوی جدید هم نوشت، صدای قلب آقا صدرا رو هم برای بابا جون ضبط کردم چون دوست داشت همیشه بشنوه.  سونوگرافی : این بار من و بابا برای سونو یه جایی رفتیم که بابا هم بتونه بیاد تو تا آقا محمدصدرا رو از نزدیک ببینه. این جایی که رفتیم معمولا همراه رو راه می دادن، اما اونشب میگفت همراه نیاد  تو. خلاصه وقتی نوبت من شد، بابا هم با پررویی پرید تو و پرستار  اونجا هم گفت بدون همراه که بابا توجهی نکرد و واستاد چون خیلی دوس...
6 ارديبهشت 1393

اسباب بازی قند عسل

توی این چند ماه بابا و مامان حسابی ذوق اومدنت رو داشتن، به همین خاطر وسایلی که به نظر میرسد برات لازم باشه رو خرد خرد خریدن. بعد از کمدت، سرویس کالسکه، لباس و ..  این دفعه نوبت اسباب بازیهات شده بود که بابا و مامان هر دوشون مرخصی گرفتن و راه افتادن با کلی ذوق و شوق برای خرید اسباب بازی. رفتیم یه بازار که پر از اسباب بازی خوشگل و ناز بود، و بابا و مامان دیگه کنترل خودشون رو از دست داده بودن. بابا که می خواست همه  چیز رو بخره و حسابی ذوق زده بود فقط مامان حواسش به حساب و کتاب بود . خلاصه سعی کردیم اسباب بازیهایی که ممکنه سال اول زندگیت دوست داشته باشی برات بخریم. بیشتر اسباب بازی هایی که صدا و نور و سروصدا داشته باشه و بتونه برای ...
5 ارديبهشت 1393

صفرمین سیزده بدر

آقا محمد صدرا، امروز شما اولین سیزده بدر رو تجربه کردی که با خونواده بابا رفتیم باغ. چندماهی بود که باغ نرفته بودیم و خیلی خوشگل شده بود. علاوه بر آقاجون و مامانی و عموحسن، خونواده عمه فاطمه، عمو حسین، عمو رضا، و آقا رضا زینبی و نسیبه و نی نی کوچولوشون (ساجده خانوم) هم بودن. بابا با عمو ها و بقیه پسرها از صبح تا شب والیبال بازی کردن اینقد که خودشون رو حسابی خسته کردن. بابا خیلی حواسش به من و شما نبود! فقط چند دقیقه رفتیم بیرون باغ پیاده روی. منم با شما و خاله نسیبه و ساجده کوچولو حرف میزدیم و بازی می کردیم                      ...
19 فروردين 1393

مریضی مامان

سلام عزیزم از پریروز یه خورده حالم خوب نیست. علاوه بر علائم سرماخوردگی (مثل ضعف، کرختی، درد عضلات)، دردهایی توی قفسه سینه هم دارم که خیلی اذیتم  می کنه، کلا خیلی سرحال نیستم. البته خدارو شکر شما تکون می خوردی و به نظر میاد سرحال باشی. بابا مهدی هم حسابی نگران من و شماست. تعطیلات عید هم هست که خانم دکتر مهربونت نیست. بهمین خاطر با چند نفر مامانی ها، عمه فاطمه، خاله اعظم، ملیحه خانم مشورت کردیم.بابایی هم که نی نی سایت رو زیرورو می کنه، اونجا هم باچند نفر مشورت کردیم. خلاصه به این نتیجه رسیدیم که می تونه چند تا دلیل باشه :1. جا بازکردن شما خصوصا برای درد قفسه سینه 2. سرماخوردن تو روزی که بابا با عموها رفتن فوتبال (که من و شما و الیک...
12 فروردين 1393

دیدن فاطمه خانم

خاله عاطفه یکی از د وستای مامان روزای آخر سال 1392 یه فرشته کوچولو به دنیا آورد به اسم فاطمه خانم. من و بابا و خاله محبوبه تونستیم جمعه بریم هم عیددیدنی و هم دیدن فاطمه خانم. ماشاله هزارماشاله فاطمه خانم خیلی ماه و خوشگل بود انشاله قدمش برای مامان باباش خیر باشه و سالم و سلامت زندگی با سعادت داشته باشه بابا مهدی خیلی ذوق کرد از دیدن فاطمه خانم. ...
28 ارديبهشت 1393